کتابخانه عمومی فجر صالح آباد ( همدان )

کتابخانه عمومی فجر صالح آباد ( همدان )

راز در کتاب است و کتاب، خود، یک راز
کتابخانه عمومی فجر صالح آباد ( همدان )

کتابخانه عمومی فجر صالح آباد ( همدان )

راز در کتاب است و کتاب، خود، یک راز

اللهم عجل لولیک الفرج

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی!!!


چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی؟؟؟؟




دوش مرا حال خوشی دست داد    سینه ما را عطشی دست داد

 نام تو بردم لبم آتش گرفت          شعله به دامان سیاوش گرفت

 نام تو آرامه جان منست              نامه تو خط امان منست

 ای نگهت خواستگه آفتاب            بر من ظلمت زده یک شب بتاب

 پرده برانداز زچشم ترم                تا بتوانم به رخت بنگرم

 ای نفست یار و مددکار ما            کی و کجا وعده دیدار ما


مرحوم آغاسی


گفتار خداوند است که فرموده

«چشم به راه باشید که من نیز همراه شما از چشم به راهان‏ام» [۱] 
 


و نیز 


«منتظر باشید که من نیز همراه شما از منتظرانم» [۲]


[۱] هود(11):آیه 93.             [۲] اعراف (7):آیه 71.




خواهران هم نام

دو روز پیش ساعت 16 تلفن کتابخانه به صدا در آمد


من:الو بفرماید


عضوء:سلام ،خسته نباشید


خانم مهربانی هستید یا بیگی؟


من:بیگی هستم،بفرماید


عضوء:میخام کتاب های رو که بردم تمدید کنم


من:شماره عضویت؟


عضوء:حفظ نیستم ،میشه چند لحظه صبر کنید تا کارتمو بیارم


من:زحمتتون میشه،نام و نام خانوادگیتون را لطف کنید


عضوء:فلانی هستم


من:جستجو در سیستم و مشاهده ی دو تا نتیجه ی جستجو یکسان حتی نام پدر یکسان


لحظاتی بعد به خودم و سیتم شک کردم


یعنی اشتباهی یک عضوء رو دوبار ثبت سیستم کردیمحالا سیستم چطور قبول کرده؟؟


بعضی وقت ها پیش می آید تو نتایج جستجو نام و نام خانوادگی یکسانه اما نام پدر وجه تمایزه


این اولین بار بود حتی نام پدر هم یکسان بود 


هول شدم و بدون توجه به شماره ملی از عضوء پرسیدم اینجا یه نفر دیگه هم نام شما داریم


این جا بود که........


عضوء:بله، خواهرم هستن و وجه تمایز من سال تولدمه.سال 1353.


من:خواهرتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عضوء:بله،پدرم آلزایمر داشتن و موقع گرفتن شناسنامه ها فراموش کردند...........


من:انجام تمدید  و  خواستار شفای عاجل یا آمرزیده شدن اگه دار فانی رو ترک گفته باشند برای پدر عضوء.


بله شنیده و دیده بودیم قدیم ها سجل بچه ها رو با سال تولد غیر واقعی می گرفتن اما این نوعش خیلی جدید بود.

داستان جالب خر دانا

  یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود.


خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلطید. بعد از اینکه روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود.


روستایی کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بیابان ول کرد و رفت.

ادامه مطلب ...